کاری نشد از پیش و ز کف نقد بقا شد


این نقد بقا چیست که بیهوده فنا شد

اظهار محبت به سگ کوی تو کردیم


گفتیم مگر دوست شود دشمن ما شد

دل خون شد و از دیدهٔ خونابه فشان رفت


تا رفته ای از دیده چه گویم که چها شد

با جلوهٔ حسنت چه کند این تن چون کاه


انوار تجلیست کزان کوه ز پا شد

رفتیم به خواب غم از افسانهٔ وحشی


او را که به عشرتگه ما راهنما شد